زندگی
از سینه تنگم دل دیوانه گریزد عاشقی پیداست از زاری دل گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی آنکةعاشقانةخندیدخندهای منودزدید نیازارم ز خود هرگز دلی را از سوز محبت چه خبر اهل هوس را من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم گاه گاهی به من ازمهر پیامی بفرست تو کیستی،که اینگونه،بی تو بی تابم؟
دیوانه عجب نیست که از خانه گریزد
نیست بیماری چو بیماری دل
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
پشت پلک مهربونی خواب یک توطئةمیدید
که می ترسم در آن جای تو باشد
این اتش عشق است نسوزد همه کس را
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
فارغ ازحال خود و جان و جهانم مگذار
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
نوشته شده در شنبه 86/9/24ساعت
9:6 عصر توسط علی نظرات ( ) | |
قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت |