سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی

http://www.dar-hasrate-baran.blogfa.comبی  رحم:

درستـه با منی امـــــا، به این بودن نیازارم

تــوکه حتــی باچشماتم نمیگی، آه دوست دارم

اگرگفتی دوست دارم، فقط بازی لبهات بود

وگـرنه رنگ خـودخواهی نشسته تـوی چشمات

هرچی عشقه توی دنیا من میخواستم مال ما شه

امـاتـوهیـچ وقت نـذاشتی بیـن مون غصــه نباشه

فکرمیکردم بایه بــوسه باتو هم خونه می مونم

نمیــدونستم نمیشـه، آخــــه بــی تــونمی تونم

گلـه میکنم من ازتو، ازتوکه این همه بـی رحمی

هزاربارمردم ازعشقت،توکه هیچ وقت نمی فهمی

چشام همـزاد اشک وخون، دلم همسایه ی آهه

زمونه گــرگ وعشــق تــو شبیه مکــــر روباهه

شـدم چوپان سـاده لـوح کنارگله ی احسـاس

چه رسمی داره این گلـه، سرچنگال پـردعواست

تواین قدر خواستنی هستی که این گله نمی فهمه

اگـه لبخندبــه لب داری، دلت ازسنگ وبـی رحمه

ببخش خوبم اگه، این عشق حیله ی تورو روکرد

نفــــرین به دل ساده،که به چنگال توخــون کرد

هرچی عشقه توی دنیا من میخواستم مال ما شه

امــاتــوهیـچ وقت نـذاشتی بین مون غصــه نباشه

فکرمیکردم بایه بـوسه باتو هم خونه می مونم

نمیــدونستم نمیشــه آخــــه بــی تــو نمی تونم

گله میکنم من ازتو، ازتوکه این همه بی رحمی

هزاربارمردم ازعشقت،توکه هیچ وقت نمی فهمی

 


نوشته شده در چهارشنبه 86/9/28ساعت 10:49 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

شب سردی است، و من افسرده.

راه دوری است، و پایی خسته.

تیرگی هست و چراغی مرده.

می کنم، تنها، از جاده عبور:

دور ماندند زمن آدم ها.

سایه ای از سر دیوار گذشت،

غمی افزود مرا بر غم ها.

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی.

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر، سحر نزدیک است.

هر دم این بانگ برآرم از دل:

وای، این شب چقدر تاریک است!

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

مثل این است که شب نمناک است.

دیگران را هم غم هست به دل،

غم من، لیک، غمی غمناک است

سهراب سپهری


نوشته شده در دوشنبه 86/9/26ساعت 11:45 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

لاله دمیدم روی زیبا توام آمد بیاد
شعله دیدم سرکشی های توام آمد بیاد


سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند
روی و موی مجلس آرای توام آمد بیاد


بود لرزان شعله شمعی در آغوش نسیم
لرزش زلف سمنسای توام آمد بیاد


در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای تو ام آمد بیاد


از بر صید افکنی آهوی سرمستی رمید
اجتناب رغبت افزای توام آمد بیاد


پای سروی جویباری زاری از حد برده بود
هایهای گریه در پای توام آمد بیاد


شهر پرهنگامه از دیوانه ای دیدم رهی
از تو و دیوانگی های توام آمد بیاد


نوشته شده در دوشنبه 86/9/26ساعت 11:45 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

از سینه تنگم دل دیوانه گریزد
دیوانه عجب نیست که از خانه گریزد

 

عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل

 

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید

 

آنکةعاشقانةخندیدخندهای منودزدید
پشت پلک مهربونی خواب یک توطئةمیدید

 

نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در آن جای تو باشد

 

از سوز محبت چه خبر اهل هوس را
این اتش عشق است نسوزد همه کس را

 

من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

 

 

 

گاه گاهی به من ازمهر پیامی بفرست
فارغ ازحال خود و جان و جهانم مگذار

 

تو کیستی،که اینگونه،بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم

 


نوشته شده در شنبه 86/9/24ساعت 9:6 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

من از خدا خواستم،
نغمه های عشق مرا به گوشت
برساند تا لبخند مرا
هرگز فراموش نکنی و
ببینی که سایه ام به
دنبالت است تا هرگز
نپنداری تنهایی.
ولی اکنون تو رفته ای ،
من هم خواهم رفت
فرق رفتن تو با من این
است که من شاهد رفتن تو هستم


نوشته شده در شنبه 86/9/24ساعت 9:6 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت