سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی

می خواهم با قلم بر دلی که تو شکسته ای بنویسم:

                                                            اگر می دانستم تا ابد زندانی عشقت می شوم

به خداوند سوگند هرگز به چشمانت نگاه نمی کردم

                                                           اما حالا که در دام عشقت اسیر شده ام می نویسم:

عشق من به توگل سرخی است که فقط برای زنده

                                                           ماندن به خار تمنا می کرد تورابه بی وفایی متهم

نمی کنم حتی گناهانت را نمی شمارم فقط گریانم

                                                           که چرا هنگام رفتن که من هم مانند تو چشمانم را

بر روی تمام خاطراتمان ببندم که حالا دلتنگ

                                                          نشوم من وجودم رابه تووتورابه عشقی خیالی باختم

 


نوشته شده در پنج شنبه 87/8/30ساعت 9:9 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

·        ازدواج مثل مغز بادام است تا نخورده ای نمی دانی تلخ است یا شیرین.

·        هنگام ازدواج بیش تر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت

·        برای داشتن زن خوب پاره کردن یه کفش بیشتر می ارزد.

·        با مصلحت دیگران ازدواج کردن در جهنم زیستن است.

·        ازدواج زودش اشتباه ودیرش اشتباه بزرگتریست

·        برای ازدواج پیش از جنگ شجاعت لازم است

·        مسرت حقیقی دراثرازدواج به دست میاید

·        لیاقت دامادبه قدرت بازوی اوست

علیرضاومینا 


نوشته شده در دوشنبه 87/7/15ساعت 11:58 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

با یک سبد سلام و سلامت

از دوستانی که به این وبلاگ آمدند یک خواهش داریم

پس از رویت متن زیر در مورد نوشته ها حتماً نظر بدهند تا وبلاگ در پیش بورد اهداف خود موفق تر باشد

فکر کنید

1-اگربپذیریم که« زندگی»در« برازندگی»است پس نباید فقط «بار زندگی»راکشیدبلکه باید«زندگی پر باری» داشت و تحولی دیگر راجشن گرفت

2-چون« در گذشته ایم»........« حال زندگی» را نداریم

3-«ترقی» هرکس..........بستگی به طرز فکر« تلقی» اوست

4-شکیبایی........ بر هر« دعوایی»« دواست»

5-راه «بیفتیم».........اگرچه در راه« بیفتیم»

6-«سریال» زندگی بعضی............«سه ریال» هم نمی ارزد

7-«اخم» ............«زخم» چهره هاست

8-در هر دستمان.........«یک مشت» «انگشت تدبیر» داریم

9-با تولدش مرگ را« پیش خرید کرد»

10-وقتی مشکلات مرا در بر گرفت ...... «دست به خود کشی زدم»

11-وقتی «آینه را شکستم»........چقدر خود را« شکسته دیدم»

12-وقتی میخواست« سکوتش را بشکند»......«تار های صوتی اش را» کوک کرد

13-چرا بلد« نیستم» .........را« بلد نیستیم»

14-چرا؟« چراغ قوه» تعقل است

15-وقتی از« چرک نویس» دست کشیدم..........«.پاک نویسم» را آغاز کردم

16-با« آب حیات» ........به « حیات آتش» پایان داد

17-«نابینا »خودرا جلوی آینه کاملاٌ «نا پید»ا دید

18-در« دعوای زندگی» مرگ قلب را به سکوت «دعوت کرد»

19-«وقتی مجذوب »جاذبه زمین شد خود را« در آغوشش پرت کرد» و مرد

20-برای موفقییت «از جان کن» تا از جا « کنده نشوی»

21-چون خودم را« در گذشته» جا گذاشتم خودم را به «جا نمی آورم»

22-حسود..........نهایتاٌ« آسود» ولی پس از مرگ« چه سود»

23-وقتی« دستانم» با هم« هم دستی» میکنند موفق میشوم

24-در زندگی« مؤدبانه »میشود« مخالفت» کرد

25-«فرا بگیرم» دیگران را از خود« فراری ندهم»

 

< نظر فراموش نشود نظر شما مهم است >

{چار دیواری}


نوشته شده در پنج شنبه 86/10/13ساعت 6:19 صبح توسط علی نظرات ( ) | |


نوشته شده در شنبه 86/10/8ساعت 11:46 صبح توسط علی نظرات ( ) | |

در دیاری که مردمانش عصا از کور میدزدند من از خوش باوری اینجا محبت آرزو کردم


نوشته شده در جمعه 86/10/7ساعت 12:38 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

شنیدستم که مجنون دل افکار چو شد از مردن لیلی خبر دار

گریبان چاک زد او تا به دامان به سوی قبر لیلی شد شتابان

به هر سو دیده حسرت گشاده یکی کودک بدید آنجا ستاده

سراغ قبر لیلی را از او جست! پس آن کودک بحندید و بدو گفت:

که ای مجنون تو را گر عشق بودی ز من کی این تمنا می نمودی؟!

در این صحرا به هر جانب تو رو کن ز هر خاکی کفی بر دار و بو کن

ز هر خاکی که بوی عشق برخاست یقین کن تربت لیلی همان جاست


نوشته شده در جمعه 86/10/7ساعت 12:34 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

«غدیر قدس ملکوت است وتجلی نور،غدیر عصاره ی عشق ومیعاد

عاشقان،غدیر جلوه گاه ملکوتی آسمان هاست،آیینه ای است که تمام

رسالت را در خود جای داده است.دریاها دروسعت غدیر غرق میشوند

وکهکشان ها در برابرعظمتش کوچک وناجیزند.

غدیر راغدیر میشناسد،آن زمان که عطر شکوفه های آیات وزیدن

گرفت ونسیم روحانی وی،دل وجان شیفتگان معنویت وولایت رادرهمه

ی جهان معطر ساخت.غدیر یکی از مهمترین زوایای زندگی وفضایل

بیشمار امیر المومنین (ع) است.غدیر روزی است که خورشید ولایت

از سرزمین حجاز طلوع کرد وانوار تابناکش تا ابد یت می درخشد.

اینکه این قدر صدای غدیر بلند شده است واین قدر برای غدیر ارج قا

یل شده اند،وارج هم دارد،برای این است که اقامه ولایت،با رسیدن

حکومت به دست صاحب حق ،همه ی این مسایل حل میشود،همه ی

انحرافات از بین میرود.....

اگر گذاشته بودند که حضرت علی (ع) حکومتی راکه میخواهد بپا

کند،تمام انحرافات از بین میرفت......غدیر منحصر به آن زمان نیست

،غدیردرهمه عصار باید باشد وروشی که حضرت امیر (ع) در این

حکومت پیش گرفته است باید روش ملتها ودست اندرکاران

باشد...ولایتی که درحدیث غدیراست ،به معنای حکومتی است........»

« غدیر یک مسا له روز است ،غدیر یعنی جدا نکردن دین از سیاست

،حکومت آمیخته با سیاست است ،وحکومت صالح وعادل ،عین اسلام

ودین است .آنان که سیاست را از دین جدا میدانند ،درحقیقت منکر غدیر

هستند بنابر این همیشه باید غدیر را زنده نگه داشت.

کارهایی که به عشق علی (ع) انجام گیرد دلها راجذب میکند همه ی

دنیا مارا با نام علی (ع)میشناسد


نوشته شده در جمعه 86/10/7ساعت 12:33 عصر توسط علی نظرات ( ) | |


نوشته شده در جمعه 86/10/7ساعت 12:28 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

 

شنیدستم که مجنون دل افکار چو شد از مردن لیلی خبر دار

گریبان چاک زد او تا به دامان به سوی قبر لیلی شد شتابان

به هر سو دیده حسرت گشاده یکی کودک بدید آنجا ستاده

سراغ قبر لیلی را از او جست! پس آن کودک بحندید و بدو گفت:

که ای مجنون تو را گر عشق بودی ز من کی این تمنا می نمودی؟!

در این صحرا به هر جانب تو رو کن ز هر خاکی کفی بر دار و بو کن

ز هر خاکی که بوی عشق برخاست یقین کن تربت لیلی همان جاست


نوشته شده در جمعه 86/10/7ساعت 12:28 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

http://www.dar-hasrate-baran.blogfa.comبی  رحم:

درستـه با منی امـــــا، به این بودن نیازارم

تــوکه حتــی باچشماتم نمیگی، آه دوست دارم

اگرگفتی دوست دارم، فقط بازی لبهات بود

وگـرنه رنگ خـودخواهی نشسته تـوی چشمات

هرچی عشقه توی دنیا من میخواستم مال ما شه

امـاتـوهیـچ وقت نـذاشتی بیـن مون غصــه نباشه

فکرمیکردم بایه بــوسه باتو هم خونه می مونم

نمیــدونستم نمیشـه، آخــــه بــی تــونمی تونم

گلـه میکنم من ازتو، ازتوکه این همه بـی رحمی

هزاربارمردم ازعشقت،توکه هیچ وقت نمی فهمی

چشام همـزاد اشک وخون، دلم همسایه ی آهه

زمونه گــرگ وعشــق تــو شبیه مکــــر روباهه

شـدم چوپان سـاده لـوح کنارگله ی احسـاس

چه رسمی داره این گلـه، سرچنگال پـردعواست

تواین قدر خواستنی هستی که این گله نمی فهمه

اگـه لبخندبــه لب داری، دلت ازسنگ وبـی رحمه

ببخش خوبم اگه، این عشق حیله ی تورو روکرد

نفــــرین به دل ساده،که به چنگال توخــون کرد

هرچی عشقه توی دنیا من میخواستم مال ما شه

امــاتــوهیـچ وقت نـذاشتی بین مون غصــه نباشه

فکرمیکردم بایه بـوسه باتو هم خونه می مونم

نمیــدونستم نمیشــه آخــــه بــی تــو نمی تونم

گله میکنم من ازتو، ازتوکه این همه بی رحمی

هزاربارمردم ازعشقت،توکه هیچ وقت نمی فهمی

 


نوشته شده در چهارشنبه 86/9/28ساعت 10:49 عصر توسط علی نظرات ( ) | |

<      1   2   3      >
قالب جدید وبلاگ پیجک دات نت